جدول جو
جدول جو

معنی تن ساز - جستجوی لغت در جدول جو

تن ساز
سازگار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنگ سال
تصویر تنگ سال
خشکسالی، سال کمیابی و گرانی خواربار، قحط سالی، تنگ سالی، بدسالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غناساز
تصویر غناساز
خواننده، نوازنده، آهنگ ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تندیاز
تصویر تندیاز
تند و تیز، زودگذر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تن آسا
تصویر تن آسا
کسی که همواره در بند آسایش و آسودگی است، آسوده تن، خوش گذران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تن آسان
تصویر تن آسان
تندرست، سالم، راحت طلب، تنبل، در آسایش، راحت، برای مثال سرای سپنجی بدین سان بود / یکی خوار و دیگر تن آسان بود (فردوسی - ۱/۲۱۶)
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
رشته ای از سیم یا زه که بر سازها بندند و زخمه بر آن زنند. آنچه از آهن و برنج و طلا یا رودۀ حیوانات سازند و بر آلات موسیقی بندند، مانند تار چنگ، تار قانون... رجوع بتار شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
سازندۀ تار
لغت نامه دهخدا
(اَ)
باغبان. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مرادف چمن آرای و چمن پیرای و چمن طراز. (از آنندراج) :
پیری شکوفه کرد و اجل شد ثمرفشان
صد رنگ آرزوست چمن ساز ما هنوز.
میان ناصر علی (از آنندراج).
رجوع به چمن آرای، چمن پیرای و چمن طراز شود
لغت نامه دهخدا
چنگ زن. چنگ نواز. چنگ سرای:
پیشت بپای صد صنم چنگساز باد
دشمنت سال و ماه بگرم و گداز باد.
منوچهری.
پس از سر یکی بزم کردند باز
ببازی گری می ده و چنگساز.
اسدی.
کنیزی بدم چنگساز از چگل
فزاینده مهر و رباینده دل.
اسدی (گرشاسبنامه ص 299)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
آنکه بخاری و انبر و خاک انداز و حمامهای آهنین و منقل و امثال آن سازد از تنکۀ آهن
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + ساز، مقابل ساخته، بی برگ، مرد بی ساز و برگ، (یادداشت مؤلف)، مرد بی ساز و سلاح، عطل، (منتهی الارب)، رجوع به ساز شود،
- بی ساز و سامان، ناآماده و غیرمستعد و نامهیا، (ناظم الاطباء)،
-، بی آبرو و رسوا، (ناظم الاطباء)، مفعول که به رسوائی کشیده شده است، و رجوع به بی سیرت کردن و رجوع به سیرت شود
لغت نامه دهخدا
(اَشْ وَ)
که پهن کند. که عریض سازد. که با پهنا نماید و عریض جلوه دهد:
به پهنی شدی (آیینه) چهره را پهن ساز
درازیش کردی جبین دراز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَهَْ وَ)
تفنگ سازنده و صانع تفنگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
آنکه وسیع کند آنکه فراخ سازد، آن که عریض کند آنکه با پهنا نماید و عریض جلوه دهد: به پهنی شدی (آیینه) چهره را پهن ساز} درازیش کردی جبین دراز) (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مد ساز
تصویر مد ساز
روالگر نودر ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تن گداز
تصویر تن گداز
گدازنده تن لاغر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تن دار
تصویر تن دار
کلان، درشت، تناور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تن آسان
تصویر تن آسان
آسوده مرفه، تندرست سالم، تن پرور خوشگذران تن آسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنا ساز
تصویر حنا ساز
زین تراش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تار ساز
تصویر تار ساز
آنکه تار (آلت موسیقی) سازد سازنده تار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نو ساز
تصویر نو ساز
آنکه چیزی را تجدید و تعمیر کند، نو ساخته تازه ساز جدید البنا: (خانه نو ساز)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحن ساز
تصویر لحن ساز
نوا ساز آهنگساز آنکه آهنگ اختراع کندظهنگ ساز. آهنگ سازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنجسات
تصویر تنجسات
جمع تنجس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غناساز
تصویر غناساز
آهنگ ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تن آسا
تصویر تن آسا
تن پرور، آسایش خواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنگسال
تصویر تنگسال
سال قحط و امساک باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن ساز
تصویر آهن ساز
آنکه انبر خاک انداز بخاری منقل آهنین و مانند آن سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنفسات
تصویر تنفسات
جمع تنفس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سند ساز
تصویر سند ساز
جعل کننده سند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناسان
تصویر تناسان
آسوده مرفه، تندرست سالم، تن پرور خوشگذران تن آسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تندیاز
تصویر تندیاز
((تُ))
زودرس، زودیاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تن آسان
تصویر تن آسان
آسوده، مرفه، تن درست، سالم، تن پرور، خوش گذران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آن سان
تصویر آن سان
آنطور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بم ساز
تصویر بم ساز
آلتو
فرهنگ واژه فارسی سره